آخرین چراغ خونه خاموش شد.
تا الان داشتم تو گوشیم چرخ میزدم که یادم افتاد تشنه ام بود.
لیوان دسته دار سرامیکی رو از کابینت برداشتم و شیر تصفیه رو چرخوندم و کمتر از نصف آب ریختم.
میخواستم سریع سر بکشم و بپرم تو رختخواب گرمم که یه چیزی منو کشوند سمت پنجره .
همونجور که لیوان آب دستم بود و زمزمه کنان میخوندم ماه درمیاد که چی بشه میخواد عزیز کی بشه پرده رو کنار زدم و کوچه رو یه دید زدم و لاجرعه آب رو سرکشیدم .
پرده رو انداخته نیانداخته یه نیم دایره زرد و درخشان وسط طاق آسمون همه وجودم رو به خودش جذب کرد .
انگار میخواست بهم بفهمونه آهای تویی که میگی ماه در بیاد که چی بشه منظورت دقیقا کیه ؟
خودنمایی ماه تو اون لحظه مثال زدنی بود.
بازدید : 323
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 7:45